پسر خردسالی بودم که پدرم دستم را گرفت و برای روز عاشورا برد راهپیمایی. امام خمینی اعلامیه داده بود که باید بروید راهپیمایی. مسیر راهپیمایی ازمیدان آزادی تا میدان امام حسین بود که آن زمان می شد شهیاد تا فوزیه. ما با آرامش حرکت میکردیم و مرگ بر شاه می گفتیم. جمعیتمان زیاد بود، اما خبری از نیروهای نظامی در خیابانها نبود. مردم از ساختمان نیمه کاره سر خیابان خوش - که بعدها معروف شد - بالا رفته بودند و از بالا با شعارها ما را همراهی می کردند. آنزمان شاه عقلش نمی رسید بسیجی درست کند و قاتی جمعیت بفرستد تا راهپیمایی را بههم بزند. چماقدارهاش هم از مردم جدا بودند و چهرههای شاخصی داشتند. نکته دیگری که بهیادم مانده، تعداد زیاد خبرنگاران بود که آزادانه در خیابانها بودند و از آن بین دو عکاس بی بی سی را یادم هست که روی سقف کیوسکهای روزنامهفروشی نشسته بودند و عکس میگرفتند. آن روزها هنوز بهفکر شاه نرسیده بود که مجوزخبرنگارها را باطل کند یا در محدوده دانشگاه و نمازجمعه حبسشان کند! امروز حس می کنم وظیفه دارم پسر خردسالم را روز عاشورا با خود ببرم تا این لحظههای تاریخی زیبا در ذهنش بماند.
۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
درود بر تو ، پدرت و پسرت ...
پاسخحذفذیکتاتور دیکتاتور است در هر لباس و هر عنوان
پاسخحذف